کوچه پس کوچه ها

ساخت وبلاگ
از کوچه دلبستگی تازه پیچیده بودم بیرون که یه بوته امین الدوله روی دیوار آجری رنگ و رو رفته ای نگاهم رو دزدید. برگ های سبز کمرنگ انگور که برای سهم آفتاب بیشتر میجنگیدن از لا به لای شاخه های تازه جون گرفته که تازه دست در دست بهار حلقه کرده بودن نذاشتن قدم از قدم بردارم.
سر که چرخوندم دیدم درست سر کوچه خاطره ام.عجب بلوایی بود. همه جور صدایی شنیده میشد از خنده مستانه تا زار زار های گریه. مثل همیشه دیدن زمین دست نخورده سر کوچه ته دلم رو لرزوند. چه عمارتی میشد اینجا ساخت. بنایی با شکوه و بلند که سایه اش تا بعد کوچه کهنسال با اون درخت های بید معرکه اش برسه.
گاهی رد شدن از فعل رفتن سخت ترین کار ممکنه. هرچی بود گذر کرد و گذر کردم از حس هایی که مرداب وار منو به موندن میخوندن. وقتی راه بیوفتی کم کم روی دور میوفتی و کم کم سرعت رد شدن ها از کنارت زیاد میشه. به خودم که اومدم کوچه های زیادی رو رد کرده بودم

یه آدم معمولی...
ما را در سایت یه آدم معمولی دنبال می کنید

برچسب : کوچه پس کوچه های شمرون,کوچه پس کوچه های تنهایی,کوچه پس کوچه های دل, نویسنده : 9yeadamemamolif بازدید : 122 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 0:20